ساخت وبلاگ | نی نی وبلاگ | ورود مدیر وبلاگ | تبلیغات وبلاگی دیگر
پروفایل من گالری عکس آرشیو مطالب تماس با من ساخت وبلاگ نی نی وبلاگ ورود مدیر وبلاگ تبلیغات وبلاگی دیگر
مانیمانی، تا این لحظه 4 سال و 9 ماه و 27 روز سن دارد
مامان معصومهمامان معصومه، تا این لحظه 28 سال و 5 ماه و 6 روز سن دارد
بابا محمودبابا محمود، تا این لحظه 33 سال و 10 ماه و 22 روز سن دارد

خاطرات مانی

برای پسری خودم

چشمکسلام پسرم مانی جان این وبلاگ درست کردم برات تا وقتی بزرگ شدی از دیدن خاطراتت لذت ببری

نمیدونم اون موقع مامانی کنارت هست یا نه سوالولی امیدوارم هرجا که هستی خوش باشیبوس

دوستت دارم پسر خوشگلمبغلمحبتبوساین عکسم واسه همون لحظه ای که به دنیا اومدی پسرم

ببخشید هنوز حموم نبرده بودمتخجالت

پسرم اتفاقات زیادی توی دوران بارداری برای مامانی افتاد

مامانی پاش شکست با پای گچ گرفته کلی سختی به دنیا اورد تورو اما اشکالی ندارهچشمک

مامانی حاضره کل زندگیشو بده تا فقط مانی ی بار براش بخنده بوسقربونت بره مامان که انقدر

ماهی پسرم بغل

IMG_۲۰۱۴۰۳۲۰_۲۱۵۹۴۱.jpg
پروفایل من تماس با من

مامانی نت نداره خخخخخخخخ

سلام سلام مانی پسرم حالت خوبه مامان امیدوارم که خوب باشی همیشه خیلی وقت بود چیزی برات ننوشته بودم معذرت میخوام گل پسرم مامانی نت نداره الان هم  با نت دختر عمو دارم این پستارو میزارم تو این مدت اتفاقات خوب و بد زیادی افتاد که برات توضیح میدم تو فرصت مناسب البته خوباشو میگم چون نمیخوام ذهنت درگیر این موضاعات بشه ی سری عکسم گرفتیم که میزارم تا ببینی خیلی دوستت دارم پسر گلم ...
نویسنده : مامان معصومه
20:02
24 آذر 1393
66 0 0 ادامه مطلب

پسرمامان در روستای فیله ورین همراه بابا

این عکسم ی روز مونده بود به ماه رمضون که بابایی مارو برد امام زاده تو راه که داشتیم میرفتیم ی اتفاقایی افتاد ولی به خیر گذشت هوا خیلی گرم بود همه میگفتن مانی نبرید اما منم دلم نیومد پسملم تنها بمونه خونه قربونش بره مامان    واین عکس زیر درخت گردو که خیلی بزرگ بود بابایی همش بغلت میکرد میگفت عکس بنداز   ...
نویسنده : مامان معصومه
3:29
23 تير 1393
387 3 4 ادامه مطلب

مانی شکمو

 گل پسرم مامان خابش نمیبره نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی میدونم خب نمیخوام ناراحتت کنم ی کم دلم گرفته گفتم بیام برات بنویسم شاید حالم بهترشدپسرم این عکساواسه اخرین جمعه ماه شعبان که همه با هم رفته بودیم باغ کلی البالو خوردیم بعدش بابایی بغلت کرد که ازت عکس بگیرم   گل پسرم بغل باباجون که همش چشت به البالو ها بود ای شکمو بابایی هرکاری کرد نگاه نکردی به دوربین ...
نویسنده : مامان معصومه
3:19
23 تير 1393
54 1 0 ادامه مطلب

کسری

کسری همش میگفت مانی بدین روی پام بخابه  تو هم که قربونت برم همش گریه میکردی کسری هم با زبون شیرینش میگفت گرگه میکنه الهی قربونت بره مامان   ...
نویسنده : مامان معصومه
2:57
23 تير 1393
66 1 0 ادامه مطلب

معرفی

پسرم این عکسی که  میبینی عکسه پسر عمه کسری هستش 6اسفند 92تولد 2 سالگیش بود کسری بیل به به  دست میخواد زمین بیل بزنه   ااینم آقا مهدی پسره خاله خدیجه که 29دی ماه تولدیک سالگیش بود یه بارکم مونده بود بپره رو شکمت که خاله از پشت گرفت کلی دعواش کرد دوست داره اما ی کم حسودی میکنه ما بغلت میکنیم الانم خیلی شیطون شده قربونش بره خاله     ...
نویسنده : مامان معصومه
17:45
21 تير 1393
56 2 0 ادامه مطلب

سیزده بدر93

پسرم  این عکسارو عمه جون ازت گرفته اینجا اولین باری بود که با هم رفته بودیم سیزده بدر خیلی خوش گذشت اما بعدش که اومدیم خونه تو همش گریه میکردی من و بابا محمود تا 4صبح بیدار بودیم تا اینکه بالاخره تو ارو شدی و خابت برد پسری مامان       ...
نویسنده : مامان معصومه
17:00
21 تير 1393
54 1 0 ادامه مطلب
1