سلام سلام مانی پسرم حالت خوبه مامان امیدوارم که خوب باشی همیشه خیلی وقت بود چیزی برات ننوشته بودم معذرت میخوام گل پسرم مامانی نت نداره الان هم با نت دختر عمو دارم این پستارو میزارم تو این مدت اتفاقات خوب و بد زیادی افتاد که برات توضیح میدم تو فرصت مناسب البته خوباشو میگم چون نمیخوام ذهنت درگیر این موضاعات بشه ی سری عکسم گرفتیم که میزارم تا ببینی خیلی دوستت دارم پسر گلم ...
این عکسم ی روز مونده بود به ماه رمضون که بابایی مارو برد امام زاده تو راه که داشتیم میرفتیم ی اتفاقایی افتاد ولی به خیر گذشت هوا خیلی گرم بود همه میگفتن مانی نبرید اما منم دلم نیومد پسملم تنها بمونه خونه قربونش بره مامان واین عکس زیر درخت گردو که خیلی بزرگ بود بابایی همش بغلت میکرد میگفت عکس بنداز ...
گل پسرم مامان خابش نمیبره نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی میدونم خب نمیخوام ناراحتت کنم ی کم دلم گرفته گفتم بیام برات بنویسم شاید حالم بهترشدپسرم این عکساواسه اخرین جمعه ماه شعبان که همه با هم رفته بودیم باغ کلی البالو خوردیم بعدش بابایی بغلت کرد که ازت عکس بگیرم گل پسرم بغل باباجون که همش چشت به البالو ها بود ای شکمو بابایی هرکاری کرد نگاه نکردی به دوربین ...
پسرم این عکسی که میبینی عکسه پسر عمه کسری هستش 6اسفند 92تولد 2 سالگیش بود کسری بیل به به دست میخواد زمین بیل بزنه ااینم آقا مهدی پسره خاله خدیجه که 29دی ماه تولدیک سالگیش بود یه بارکم مونده بود بپره رو شکمت که خاله از پشت گرفت کلی دعواش کرد دوست داره اما ی کم حسودی میکنه ما بغلت میکنیم الانم خیلی شیطون شده قربونش بره خاله ...
پسرم این عکسارو عمه جون ازت گرفته اینجا اولین باری بود که با هم رفته بودیم سیزده بدر خیلی خوش گذشت اما بعدش که اومدیم خونه تو همش گریه میکردی من و بابا محمود تا 4صبح بیدار بودیم تا اینکه بالاخره تو ارو شدی و خابت برد پسری مامان ...